آنچه کودکان عادی به راحتی به آن دست میابند گاه تا حوالی یک آرزوی دست نیافتنی برای کودکان نابینا دور میشود:خواندن. اما کودک نابینا به سختی و به تدریج یاد میگیرد که به جای چشمهایش با دستهایش به دنیای کلمات پا بگذارد.
آنان كه با دستهايشان میدیدند، در جهان کلمات چیزهایی دیدند که جز در خاطر کلمات حتی در تصور خوانندگان و نویسندگان این سطور نخواهد آمد. نقاط برجستهای که با کور سوهایشان در کاغذ سفید تحریر جهان تاریک ندانستن را به روشنایی آگاهی پیوند دادند. آنگاه که دستهای معلم مدرسه برای تفهیم حروف الفبا روی تخته روی دستهایت قرار گرفت و نقطه به نقطه؛ الف را تا یاء دستان کوچکت را به روی کاغذ تحریر مجروح از کلمات کشید. آنچه کودکان عادی به راحتی به آن دست میابند گاه تا حوالی یک آرزوی دست نیافتنی برای کودکان نابینا دور میشود:خواندن. اما کودک نابینا به سختی و به تدریج یاد میگیرد که به جای چشمهایش با دستهایش به دنیای کلمات پا بگذارد. ابوالفضل گیلانی کتابدار روشن دل و مدیر نشریه گویا میگوید:« همه بچهها در اولین روزهای مدرسه مشکل دوری از پدر و مادر و ورود به محیط غریب و ناآشنای مدرسه را دارند اما بچههای نابینا مضاف بر این مشکل باید یاد بگیرند که چگونه با هزاران مشکل دیگر بسازند و از پای درنیایند.»
گیلانی که دهه چهل دانش آموز بودهاست میگوید:«آن زمان به واقع ما چیزی نداشتیم. معلم ما درسها را با صدای بلند میخواند و ما سعی میکردیم به خاطر بسپاریم تا وقتی که به تدریج خواندن و نوشتن خط بریل را آموختیم و از آن به بعد درسها را به صورت خلاصه دیکته میکرد و ما مینوشتیم.»
گذر سالها و سیستماتیک شدن آموزش و پرورش اوضاع را کمی بهتر کرده و به نسبت اوضاع تحصیل کودکان نابینا هم بهتر شده است. صابری که دهه شصت دانش آموز بوده میگوید:« در مقطع دبستان ما فقط با کتابهای بریل درس میخواندیم اما در دوره راهنمایی و دبیرستان بعضی از کتابهایمان گویا شدند.»
وی درباره مشکلات دوره تحصیلش میگوید:« مشکلات ما یکی دیر رسیدن کتابهای درسی بود که معمولا چند ماه از سال تحصیلی میگذشت و بعد کتابها به دستمان میرسید و یکی هم سنگینی کتابها بود.»
صابری درباره سنگینی و حجیم بودن کتابهای درسی کودکان توضیح میدهد:«بچهها مجبور بودند کیفهای بزرگ با شکل و شمایل عجیب و غریب تهیه کنند تا گنجایش کتابهایشان را داشته باشد. گاهی کسانی از جمله خود من ناچار میشدیم دو سری کتاب تهیه کنیم: یک سری برای مدرسه و یک سری هم برای خانه.»
وی درباره لزوم یادگیری خط بریل و ارجح بودن آن برکتابهای درسی گویا میگوید:« هرچقدر هم که تکنولوژی پیشرفت کند کودک نابینا باز هم باید یاد بگیرد که چگونه از امکانات لمسی خود حداکثر استفاده را ببرد زیرا به هرحال بچههای کوچک در بدو امر نمیتوانند از آن استفاده کنند و باید هرطور شده خواندن و نوشتن را بیاموزند.»
علی صابری وکیل روشن دل نیز با این عقیده موافق است و میگوید:«هرچقدر هم که تکنولوژی پیشرفت کند باز هم نمیتواند و نباید کتابهای گویا به تمامی جای کتابهای بریل را برای بچههای نابینا بگیرد زیرا بعضی چیزها را باید خواند و نمیشود به شنیدن اکتفا کرد مثلا شعر را هرکسی دوست دارد خودش با صدای بلند بخواند و گوش کردن نمیتواند جای آن را بگیرد.»
وی در این خصوص میافزاید:«نابینایان هم مثل همه آدمهای دیگر نیاز دارند تا خواندن و نوشتن را یاد بگیرند و صرفا به دلیل مشکلات کتابهای بریل نباید صورت مسئله را پاک کرد و کتابهای گویا را به کلی جایگزین کتابهای بریل کرد بلکه باید این مشکلات را با استفاده از تکنولوژی کمتر کرد.»
تکنولوژی پیشرفت کرده و خیلی از مشکلات را حل کرده است و از آن جمله برخی از مشکلات نابینایان را. کامپیوترهای جدید با صفحه کلیدهای برجسته، نرمافزارهای مبدل خط بریل و پرینترهای کم حجم جدید برای خط بریل همه و همه ارمغانها تکنولوژی مدرن هستند برای نابینایان دنیای امروز. اما حقیقت این است که برخلاف کشورهای دیگر که تهیه این گونه امکانات به عهده شرکتهای خصوصی و دولتی بیمه است در کشور ما هیچ ارگانی متعهد ارائه چنین امکاناتی به کودکان و حتی بزرگسالان نابینا نیست. این درحالی است که به مدد همین امکانات کشورهای دیگر توانستهاند در ادغام مدارس استثنایی و عادی موفق عمل کنند که قدمی بزرگ برای کودکان معلول محسوب میشود. مسئولان کشور ما هم همپا با سایر کشورها سالهاست که به صورت تدریجی دست به کار ادغام مدارس استثنایی و عادی شدهاند. صابری میگوید:«دلم میخواست در مدارس عادی درس بخوانم چون فکر میکنم این میتوانست دنیای مرا تغییر دهد.»
وی در این باره مي افزايد:« جدا بودن مدارس استثنایی از مدارس عادی به شرطی خوب است که مدارس استثنایی امکانات خاصی داشته باشند. امکاناتی برای بالا بردن مهارت بچههای معلول و یا آموزشهای فوق برنامه ولی با امکانات محدودی که مدارس استثنایی ما دارند برای بچه نابینا از لحاظ سطح كيفيت آموزش فرقی نمیکند که در مدارس عادی درس بخواند یا استثنایی اما از لحاظ روحی خیلی متفاوت است.»
گیلانی اما در خصوص پذیرش دانش آموزان نابینا در مدارس عادی نظر متفاوتی دارد. او میگوید:« این مسئله به شرطی اتفاق مثبتی تلقی میشود که امکانات بچههای نابینا بیشتر شود و نه اینکه کمتر. اما متاسفانه از وقتی که تعداد مدارسی که پذیرای کودکان نابینا هستند زیاد شده است امکانات آنها کاهش یافته زیرا پیش از این به راحتی میشد امکانات کودکان نابینا را در یک مدرسه مخصوص به خودشان متمرکز کرد اما حالا که این بچهها در مدارس متعددی پراکنده شدهاند آموزش و پرورش و سازمان مدارس استثنایی مسئله را سادهانگارانه نگاه کردهاند و فقط به تلفیق کودکان معلول و عادی اکتفا کردهاند و برای آن برنامه ریزی خاصی ندارند که این خود مشکلی بر همه مشکلات دیگر اضافه میکند.»
گیلانی در پایان سخنانش و در یک جمع بندی کلی به این نتیجه میرسد که بعد از گذشت نزدیک به پنجاه سال نمیتوان گفت امروز تحصیل برای کودکان نابینا راحتتر شده است.
شاید بهتر بود که این گزارش با چند راهکار برای همه مشکلات گفته شده و یا دست کم چند نقطه امید به پایان برسد اما این هر دو مستلزم این است که دست کم یکی از مسئولین در این زمینه پاسخ گو باشند که متاسفانه نبودند. آقای دکتر عبداللهیان معاون وزیر در سازمان مدارس استثنایی نه تنها خود حاضر به گفت و گو نشدند بلکه به دست اندرکاران فعال در این سازمان نیز اجازه گفت و گو ندادند و مثل همیشه ترس از سخن گفتن دیواری شد برای رسیدن به چراغی روشن که دست کم میتوانست اندکی راه آینده را روشن کند.